- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
خدا را مغفرت خواهی، بیا در مکتب باقر نبی را هر صفت خواهی، بیا در مکتب باقر بزن زانوی تکریمش، که او مولاست عالم را ز سر تا پاست بالایش، شبیهِ مصطفی جدش ز پا تا سر تولایش، شبیهِ مرتضی جدش مُزین شد چه فرخنده، ز سرمد نام نیکویش صفاتِ حضرت داور، نشانِ حضرت باقر همه اوصافِ پیغمبر، از آنِ حضرت باقر شکافد علمِ سرمد را به اذنِ حضرت زهرا چه تبـیینهای زیبایی، ز آیات خدا دارد چه تشبیهات یکتایی، ز کشتیِ ولا دارد تمامِ حوزههای علمیه، مرهون او هستند در ایامی که حتی، یک سخن از دین نبود اصلاً نشان در امتِ اسلام، از آئین نبود اصلاً ز فرصت بهره برداریِ کامل کرد، اعجازش خدا را با دعا و استغاثه خواند، هر گاهش پر از شور و نوا شد، هر مناجاتِ سحرگاهش در آن دورانِ وانَفساه، تا دشمن به خود آید علَم زد بر فرازِ عرش، توحید و ولایت را جهانی کرد، ایمان بر نبوت را، هدایت را علومی که شروعش از دلِ گودال میجوشد از آنروزی که دانش، نیزه باران، سنگ باران شد نزولِ قطرههای علم، در رگهای یاران شد قسم بر بنـدگیِ بینظـیرِ حضرتِ زینب زلالِ معرفت خواهی، به درسِ کربلا بنگر هدایت را به زیز دست و پا، غرقِ بلا بنگر اسیری را ببین، بانوی حق بر اُشترِ عریان همینجا میشود پیدا، دلیل پرچمِ روضه که روشن میشود بر ما، چراغِ ماتمِ روضه همیشه یادِ ما باشد، که باید روضهها باشد صدای روضه اول بار نیز، از قتلگاه آمد صدای خواهری از دشتِ خون، از خیمهگاه آمد مَبر رَأسِ حسینم را، مَکِش خنجر به این حنجر
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
روشـن جـهـان ز نـام تو یا باقرالعلوم نشناخـت کـس مـقـام تو یا باقـرالعلوم عمریست درس عشق در این خانه خواندهایم روشنتـرین سـتـارۀ دنـیـای مـعـرفت ای در حـدیث ناب تو دریـای معرفت ما پـای مـنـبرت به سعـادت رسیدهایم مـا با تـوأیـم اگر به هـدایت رسـیدهایم غـرقـنـد اهـل عـلـم به دریـای منبرت چون قطرهایست علم همه پای منبرت ای آبــروی عـلـم، جـهـان وام دار تـو حـرفی نـداشـتـنـد بـزرگـان کـنـار تـو رؤیـا شـده مـدیـنـه و صـبـح زیـارتت مـا را بـبـر به دیـدن شـرح کـرامـتت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
ایکه چشمت بحرِ لطف و ابروانت گلشن است فصل فصل زندگیام در طلوعت روشن است سروی و بر قلهٔ قافی تو ای منصور عشق بلبلِ شوقم که بنیانِ من از گل گفتن است فاطمی دم مرتضی رو مصطفی سیرت تویی آرزویم در دوعالم خاک کویت بودن است در برت از علم، عالِم دم نمی زد هیچ وقت علمِ هر عصری به پای کوهِ علمت ارزن است حکم جابر را حکیمان گر به دیده بردهاند حتم جابر هم خِلالی از خروجِ خرمن است دین سوارِ کشتی امنِ تو در موج بلاست تا که قال الباقری باشد سفینه ایمن است رفته رفته شمسِ عالم تابِ عالم میشویم منطقِ شیعه به درس و از حدیثت متقن است ساقی عشاقِ عشقی حضرت ربالعـلوم درسِ دانشگاه عشق تو ز حیدر گفتن است
: امتیاز
|
ترجمه موزون از احایث امام محمد باقر علیهالسلام
قـلبی که در آن، نور خدا خواهد بود در راه یـقـین، قـبـلـهنـما خـواهـد بود قَالَ البَاقر علیهالسلام: إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ أَطَاعَ اللهَ امام باقر علیهالسلام فرمودند: به راستی شیعۀ ما کسی است که خدا را اطاعت کند؛ الأمالی للطوسی، ص۲۷۳ هر منتظری که دل به ایمان دادهست جان بر سر عشق ما به جانان دادهست قَالَ البَاقر علیهالسلام: ما ضَرَّ مَنْ ماتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا أَنْ لا یَمُوتَ فی وَسَطِ فُسْطاطِ الْمَهْدِیِّ(علیهالسلام) وَ عَسْكَرِهِ امام باقر علیهالسلام فرمودند: کسی که در حال انتظار بمیرد، ضرر نکرده است و همانند کسی است که در وسط خیمه مهدی(علیهالسلام) و سپاهیانش جان داده است الکافی، ج۱، ص۳۷۲
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
والا بـود مــقــام تـو یـا بـاقـرالـعـلـوم جـانـم فـداى نـام تـو یـا بـاقـر الـعـلـوم بـاشـد اســاس دیـن نــبـى حُـبّ آل او خـود این بـود کـلام تو یا باقـرالعـلوم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنهزن وى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گلعذار غنچه از شرم دهانت هیچ نگـشاید دهن اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى هر کجا دارند خـوبان دو عـالم انـجـمن نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقـن چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح ز آنچه عشقت میکند اى نازنین با جان من بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر با خیال قـد رعـنایت کنم مـوزون سخن در مـدیـح صــادر اول امـام پـنـجـمـیـن کش بود مـدّاح ذات ذوالجـلال ذوالـمنن شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان مخزن عـلم النـبـیّـین کاشف سرّ و عـلن حضـرت باقـر ضـیـاى دیده خـیـرالنـسا حامـى شـرع رسـول الله هـوادار سـنـن جلّ اجـلاله توانـایى که گر خواهـد کنى روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن بى ولاى آن گل گـلـزار دین نبـود، اگر لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن کوى او چون خانه حق قـبـله اهل یقـین اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش دُرّ دریاى حـقـیقت را که میداند ثـمن؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
پُر از سـتـارهٔ دانـش شـد آسـمـان دلـت تـمـام علـم نـهـفـتـهسـت در مـیـان دلت به محضر تو همه هستههای علم شکافت خرد چـو گـوهـر دریای بیکـران دلت به اوج عقل تو هیچ عقل دیگری نرسد لـدن شـدهسـت به لطف خدا از آن دلت ابـان و جـابر و حـمران و ابن اعـینها کنـنـد کـسـب مــعـارف ز آسـتـان دلت ابوبـصیـر و بـریـد و سـدیـر و عـبدالله شـدنـد عــالـم دنـیـــا ز ارمـغـــان دلت هر آنکـه با تو بـماند بـه دهـر گل بکند تــب بــهـشت بگـیـرد ز بـوسـتان دلت اگـر چـه لایـق وصــل تـو نـیـسـتم امـا مـرا تـو جـا بـده در کـنـج آشـیـان دلت فــدای تـو بـشـوم ای امــام بـیحـرمــم خــدا کـنـد بـشـود شـیـعـه سایـبـان دلت اجازه میدهی یک گوشهای اشاره کنم ز غربـت تو بـگویـم من از زبـان دلت نه! بهتر است نگویم دگر ز کوفه و شام که پاره میشود از اسمشـان امان دلت
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
آفـتـاب بن عـلـی بن حـسـيـن بن عـلی راوی نــور، شـكـافــنـدۀ عــلــم ازلـی مـادرش آيـنه، فـرزند فـرستادۀ عـشق بـنـدۀ خـوب خـداونـد، خــداونـد جـلـی آدم و جنّ و ملَك پيـش تو زانو زدهاند خانۀ كـوچك تو با دو سه ديـوار گِـلی هـمه سُبـحـانـكَ لا عـلـمَ لَـنـا میگویند گـاهِ تـفــســيـر تـو از آيــۀ الله و ولـی ناگهان روز الست از همه پرسيد خدا دوست داريد علی را؟ همه گـفتند بلی شعـر من جـابر عـبـدالله انـصاری شد كه سلامی بـرسانـد به تو با تـنگدلی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بیحد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیۀ « سُبحانَکَ لا عِـلمَ لَنا» نیست هر تیر نگاهت به هدف میخورد آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عـشق جابر همۀ عـمـر دلش در نگـرانیست از لـطـف احـادیث و تـفـاسـیـر بـلـندت در دین خدا تا به ابد شبـهـه روا نیست یک عمر گذشته ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب و بلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قـشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
اعـمـاق آیــههـای یـقـیـن را شـکـافـتـه نور است و آسـمـان برین را شکـافـته او راز آفرینش هر جوی و جنگل است او چشمهای که قـلب زمین را شکافـته از مهر اوست سبزه اگر خاک نرم را یا صخـرههـای کـوهنـشین را شکـافـته همنام آنکسیست که بیشکّ و بیگمان با یک اشـاره مـاهِ مـبـیـن را شـکـافـته پیداست از نگاه حـزینش که دیده است یک روز سخت پیکر دین را، شکافته
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
معلوم شد می از هیجان دور بوده است دور از لبت مكدر و مخمور بوده است ایـن آفــتــابِ در پـی تـحــقـیــق، آمــده در بُعـدِ نـاشـناخـتـهات كـور بوده است حتی تحـیـری كه بدست تو میشكـافت از جایگـاه حاجت خود دور بوده است مردی كه با لبش، دَمِ شمشیر را شكافت در پـنجـۀ مناظـره محـصور بوده است چشمان تو كه كشف شدند، آسمان نوشت خورشید هم شعاعی از انگور بوده است در سـســتـی مــداوم دار الـخــلافـههـا پلكت به حل مسئله مشهـور بوده است طوری زمین به جاذبه ات، خیره مانده بود انگار، محوِ آتشی از (طور) بوده است وقتی كه علم،صورت خود را در آب دید باور نداشت هـالهای از نور بوده است معـلـوم شد برای به معـراج خـوانـدنت هر شب هـزار آیـنه مـأمـور بوده است مـولا! قــلـم ســـوادِ ثـنـایـت نـداشــتــه! این شعر هم ز وصف تو معذور بوده است یك عمر، لب به نام تو وا كـردهام ولی از من هـمین مـقدمه، مقـدور بوده است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است در امام غایب این عصر،علمش حاضر است مادر از نسل حسن، بابایش از نسل حسین خلقـتی اینگونه در بین خلایق نادر است هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع؛ هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است عقل کلهای جهان فهمیدهاند این راز را چارۀ آنچه نـمیفـهـمـند قـال الباقـر است بـا احــادیـثـش دلِ آشــوب من آرام شــد از تخصص های او تاثیر روی کافر است از رقیه هرکه بیـتی گفت بیـتـش میدهد این قلم، این گود، بسم الله هرکس شاعر است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
شبیه نور؛ بیپایان خصالِ حضرتِ باقر قلم شرمنده شد از وصف حالِ حضرتِ باقر چه خورشیدانه روشن کرد تکلیف خلایق را احادیث گوهر بار و زلالِ حضرتِ باقر تمام تار و پودم میشود ایمان! اگر باشد؛ به دور گردنم یک لحظه شالِ حضرتِ باقر ولی الله الاعظم کیست؟ میگویم: علیٌ حق که جز این نیست در محشر، سؤالِ حضرتِ باقر شنیدم مادرش بنتُ الحسن بود و از آن اول کرَم شد راه و رسم و شد روالِ حضرتِ باقر شکافنده ست! یعنی روبرویش علم زانو زد اصول و فقه و عرفان شد حلالِ حضرتِ باقر نگاهم، نیّـتم، جانم فـدایش که برای من؛ فدا شد ماه و سال و جان و مالِ حضرتِ باقر مبادا جایِ شاگردی که عالِم باشد و عامل شوم با کوهی از عصیان وبالِ حضرتِ باقر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـمیت قافـیه لـنگ و زبان شاعر لال چرا که وصف امام است در قصیده محال صدای پـای مسیـحا حـیـات میبخـشد به عشق او فوران کرده ذوق رو به زوال چه خوب جهل ندارد محلی از اعراب چه خوب از اینکه میآید جواب هر چه سوال به حـکـمت کـلـمات امام خـورده گره "کلام"و"فلسفه"و"منطق"و"اصول"و"رجال" ولـو ولـیّ خـدا را به احـتـجـاج کـشی "ابوحنیفه" که باشی نمیرسی به کمال ز " قـال باقـرعـلـیهالـسلام" فـهـمـیـدم دمش به حوزۀ علمیه میدهد پَر و بال رواست گر بنویسد جناب شیخ صدوق برای رحمت بیمنتش دوباره "خصال" خلاصۀ غزل من به قول "شیخ اجل" بس است عشق گـرانـمایۀ محمد و آل دم حــرم مـتـحــول شـود دل سـنـگــم چه شد مدینۀ من ای محول الاحوال!؟ به دوش خود بکشم حسرت بقیعش را چه میشود که خدا روزیام کند امسال بـبار چـشـم که تـنهـا به داد ما بـرسـد میان قبر همین چند قطره اشک زلال به حـشر لطمه زنانش چه آبرومـنـدند فروخـتند ز داغـش جمال را به جلال بــه آیـه آیــۀ قــرآن قــســم نــمـیآیــد به طفـل بیسـپر پنج ساله "قـد هلال" غروب عصر دهم با دو چشم خود میدید تمام روضۀ مکشوفه را...برای مثال: کـنار اهل حـرم دیـد دست پُر برگشت حـرامـزادۀ ذی الجـوشن از ته گـودال
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
مـولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نـسل هـل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوهات به ظاهر و باطن بیانگر است پیـدای هـر کجا تویی یا باقرالعـلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تـا خـدا تویی یا باقـرالعـلوم دیگر پی طبیب و دوایـش نمیرویم درد و دوای ما تـویی یا باقـرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضهها تویی یا باقـرالعـلوم ما نوکـریم و بر دل عالم نوشتهایم: مـولا و مقـتـدا تویـی یا باقـرالعـلوم در چهرهات همیشه دعا موج میزند منـظـومـۀ دعـا تویی یا باقـرالعـلوم ما غصۀ عـذاب جزا را نمیخوریم تا شافـع جــزا تـویی یا باقـرالعـلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راویِ مـاجـرا تـویـی یا باقـرالعـلوم از کوفه و خـرابه و دروازهها بگو مشروح غصهها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
سیلاب میشـویم و به دریـا نمیرسیم پـرواز میکـنـیـم و به بـالا نـمیرسـیم ایـن بــالهـا شـبـیـه وبـالـنـد، اَبـتــرنـد وقـتـی به سیـر عـالم معـنـا نـمیرسیم این چشمهای خیس و تهیدست شاهدند بیتـو به جـلـوهزار تـمـاشـا نـمیرسیم تـا بـیکـرانـههـای حـضـور الـهـیات پر میکشیم روز و شب اما نمیرسیم باشـد اگـر تـمـام جـهـان زیر پـایـمـان حـتی به خـاک پای تو مولا نمیرسیم *********** این حرفها نشانۀ تقـصیر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنـیا تو را چگونه بفهـمد؟ چه باوری! از مـرز عـقـلهـای زمـیـنی فـراتـری ای بیکرانه! نامتـناهیست وصف تو آئـیـنـۀ صـفـات الـهـیسـت وصـف تو مبـهـوت جـلـوههای جـلالت کـمـیتها کی میرسد به درک کـمال تو بیتها ای باشکوه از تو سرودن سعادت است این شعـرها بهانۀ عرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمیرسد خـورشـیـد تا کـرانـۀ نـورت نـمیرسد چـشـم مدیـنـه مـحـو سـلـوک دمـادمت بـوی بهـشت میوزد از خاک مقدمت عـمری کـلـیم طور تـمنّـا شـدیم و بعد دلتـنـگ چـشمهای مسیحـا شدیم و بعد مـثـل نـسـیـم دربهدر کـوچـههـا شـدیم تـا بـا شـمـیـم احـمـدیات آشـنـا شـدیم ای مـظـهـر فـضـائـل پـیـغـمـبـر خــدا آئـیــنــۀ شــمــایـل پــیــغــمــبــر خــدا شـایـسـتــۀ ســلام و تـحـیّـات احـمـدی احــیــا کـنـنــدۀ کــلــمــات مـحــمــدی نور علی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست قـرآن هـمـیشه آیـنـۀ تو انـیـس تـوست تفـسیر بیکران مـعـانی حـدیث توست قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است هرکس به آیهای ز مقام تو عارف است روشن ترین ادلّـۀ عـلـمیست سیرهات وقتی که حجّـتـنـد به عـالم عـشـیرهات یک شب به آسـمان قـنـوتت بـبـر مرا تـا بـیکــرانـۀ مــلـکـوتـت بـبــر مـرا سائل کـنار ساحل لطفت چگـونه است دستان با سـخـاوت دریـا نـمـونه است *********** هرکس که تا حضور تو راهی نمیشود عـلـمش بهجز زیان و تباهی نمیشود هر قطره که به محضر دریا نمیرسد سـرچـشـمـۀ عــلـوم الــهـی نـمیشـود بیبهـره است از تو و انفاس قدسیات انـدیـشـهای کـه نـامـتـنـاهـی نمیشـود جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست آقـای من اگـر تو نـخـواهی نـمـیشود فـردوسِ دل اسـیـر خـیـال تو میشـود آئیـنه مـحـو حُـسـن جـمال تو میشود دریـاب بـا نــگــاه رحـیـمـت دل مـرا وقـتی که بیقـرار وصـال تو میشـود *********** من را که مبتلای خودت میکنی بس است اصلاً مرا گدای خودت میکنی بس است قـلـب مـرا ز بـند تـعـلـق رهـا و بـعـد دلبستۀ خدای خودت میکنی بس است در خـلـوت نـماز شـبت مثـل فـاطـمـه شایستۀ دعای خودت میکنی بس است شبهای جمعه سمت مدیـنه که میبری دلتنگ کربلای خودت میکنی بس است *********** مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو از کـاروان خـسته و چـشـمان تر بگو روزی که بـادهای مخـالـف امـان نداد هفتآسمان به قـافـلهای سایـهبـان نداد خـورشـید بود و سـایـۀ شـوم غـبـارها خـورشـیـد بود، هـمـسـفـر نـیـزهدارها دیـدی عـمود با سر سـقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود گـل زخـمهای سـلسـله یـادت نمیرود هرگـز غـروب قـافـلـه یـادت نمیرود هـم نـاله با صحـیـفـۀ مـاتـم گـریـسـتی یک عـمـر پا به پـای محـرم گـریستی
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه نـوشـتهاند دوبـاره مـرا گـدای مـدیـنـه گرفـته است بـهـانه دلـم بـرای مـدیـنه فـدای چـار امـام گـره گـشـای مـدیـنـه کـبـوتـر دل من تا بـقـیع گـشته مسافر سلام مقصد پنجـم! سلام حضرت باقر نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی نبود روزی ما نوکـری اگر تو نبودی نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت غلام حیـدر و زهـرا شدیم با زحماتت تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت تویی که درک خلایق نمیرسد به مقامت شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت همیشه کرده حدیث تو گرم روضۀ ما را نـتـیجههای تـلاش توأیم و صادقت آقا امـام پـنجـم عـالـم، امـیـد پـنج تـنی تو بـزرگ تر ز تـمـام تـصورات منی تو فـدای عزم بلنـدت، امام بت شکنی تو خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو تویی که وارث جمع فضائل حسنیـنی امـام امــتـی و مــیــوۀ دل حـسـنـیـنـی همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت و در مرام شما نیست دین به غیر محبت تو و کرم، تو و بخشش، تو و عطای فراوان همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است بقیع بیحرمت هم بهشت اهل یقین است به رغم خواستۀ منکران اصل ولایت حـرم نداشتـنت هم نکـرد کم ز مقامت تو یادگـار شهـیـد غـروب حادثـههایی تو در تـمامی حـالات، یـاد کربـبـلایی ز کودکـیت تو دلتـنـگ سیدالشـهـدایی تــو داغــدار امــامِ مُــرَمِّــلٌ بِـدِمــایـی چهار سالگیات را نمیبری دمی از یاد رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای پنجـمین امام که معـصوم هـفـتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکـمی» بر درد جهـل خلق، ز عـالم طبـیبتر نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گـلدستهای نداشت حرم، مرقـدی نبود صحـن و سـرا نیـافـتم و گـنـبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غـمهای عهـد کودکی از یـاد کی رود آتش به خـرمن جگـر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غـروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفـتی به قـتلگاه تو دیدهای چهها به اسارت به عمّه شد در شهر شوم شام، جسارت به عمّه شد تو طفـل روی ناقـۀ عـریان نشـستهای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشستهای تو طعـم تـازیـانـه و سیـلی چـشیـدهای بر روی خـار، همره طفـلان دویدهای دیـدی تو خیـمههای به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای آنکه قبرت بیچراغ و سایبان است! روضه نمیخواهی! مزارت روضه خوان است گـلدستهات سنگی ست روی تربت تو گـنبد نداری ... گـنـبـد تو آسمان است اصلا نـیـازی به بـیانش نیـست دیگـر اوج غـریبی تو از قـبرت عـیان است تــو یــادگــار داغ هـای کــربـــلایــی از هُـرم مـاتم در دلت آتـشفـشان است هر روضهات کرب و بلایی میشود، چون دور مـزار تو پُـر از نـامه رسان است تـو شـاهـد بـاران سیـل آسـای خـونـی تو کعبهای، چشمت شبیه ناودان است تـو یــادگــار بـاغ هـای لالـه هـســتـی اما به ذهنت خاطرات صد خزان است جـسم تو در خـاک بقـیع و روحت اما در قلب یک گودال، هر شب میهمان است دیدی که در گودال، جدت را چه کردند دیدی که عمه روی تَل بر سرزنان است تو شـاهـد گـلهـای از سـاقـه جــدایـی دیدی که بر نیزه سرِ پیر و جوان است تو غـیرت اللهی ... غـم ناموس دیدی از داغ غارت در گلویت استخوان است تو مقـتلی هستی که دیده روضهها را آنچه زبان از گـفـتنش هم ناتوان است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم آنكه شده به كـودكى شاهد كـربـلا منم ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى از پس زين العـابـدين ولىّ كـربلا منم وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم آنكه ز بين خاك و خون باغم و غربتى فزون سر بريده ديده است به روى نيزهها منم همدم شير خوارهام محـرم گاهـوارهام هـمـسفـر رقـيـهام محـرم بـچـهها مـنم هـمره كـاروانـيان اسير دست دشمنان به زير تازيـانـهها به شام و نيـنوا منم آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است چه در بقيع چه كربلا چه بين خانهها منم قسم به اين حـقـيـقـتم بخاطر مصيـبـتم آنكه بود به دست او برات كـربلا منم
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
با وضو باید از مقامت گفت خـاتم الأنبـیاء سلامت گـفـت مـهـربـانـیِ بـیحـدی داری! خُلق و خُوی محـمدی داری تـا ابـد عــلـم را شـکــافـنـده دستِ مِهـر خـدای بـخـشنـده دیـدنت آرزویِ جابـر هاست شیعه مدیونِ قال باقر هاست پـنـدهـایت فـراتـر از پـنـدار معـدن العلم، مخزن الأسرار واژههـا بـر لبت زلال شـدند فـاتـح قــلـۀ کــمــال شــدنــد عـقـل شـد کـودک دبـستـانت پـای منبـر نـشست حـیـرانت مشق از کـیـمیایِ عـشق بـده درس جغـرافـیایِ عـشق بـده قـلمت کی قـرار میگـیـرد!؟ جوهر از ذوالـفـقار میگیرد ماندهام چند جبهه میجنگی!؟ رهـبـر انـقـلاب فـرهــنـگـی مکـتـبت اجـتهـاد عـلـمی شد کـربـلایت جـهـاد عـلـمی شد "کـربـلا" گفتم و دلت لرزید مـشک آبـی مقـابـلت لـرزیـد کربلا خاطرات تلخی داشت روضههای فرات تلخی داشت آب را رویِ خـیمهها بـستـند آب را با سـر و صدا بـستـند تشنگی، از بهار سیرت کرد گریههای رباب پـیـرت کرد
: امتیاز
|